تسکین بده قرار دل بی قرار را 
با ندبه تازه کن غم دوری یار را 

اَینَ السَبیل ؟ اَشرِق الیَّ بنورکَ..
تا در میان راه بیابم دیار را 

تنها نشسته ، خسته ، پریشان و ناامید ، 
چشمم به راه ، تا که ببینم سوار را
کودکان کار
یک عمر خوانده ام "اَرِنِی الطَلعَهَ الرَشید... " 
در خواب لااقل بده این افتخار را 

انت الرسول ، اَنتَ اَمیر اِنـَّکَ الغَدیر .. 
برگرد از حرا و بکش ذوالفقار را 

کَم اَستَغیث "اینَ ؟ مَتی ؟ لَیتَ ... " سَیّدی !
پایان بده جدایی چشم انتظار را
آنقدر جمعه های نبود تو بوده است
زیر سوال برده حساب و شمار را
**
ای گل بگو که فصل شکوفایی ات کجاست ؟ 
گم کرده ام میان زمستان بهار را