زلفت ز پیچ و تاب فزونش طناب شد
یک حلقه ده که قلب گلوی من آب شد

یک قطره اشک بهر تو بحر طویل گشت
یک ذره از فضیلت تو صد کتاب شد
از آتش تو شِکوه به افلاک ریختم
یک قطره از شکایت من آفتاب شد

شمعم به پیچ کوچه شبیخون ز باد خورد
یا رب حسین را برسان شب خراب شد

یحیی شدن چه داشت که عیسی شدن نداشت ؟
طشت آمد و فلک دلش از غصه آب شد

دستم نمی رسد که دل از سینه بر کنم
زیرا بلندی دل ما زان جناب شد

جولان چشم مست تو تیغ از سپر گرفت
جمعی هلاک گشته و جمعی جواب شد

تحویل سال سوختگان از محرّم است
یعنی حسین عید خدا انتخاب شد

عاشق چو مُرد گریه ز چشمش نمی رود
اشکم برای مجلس ختمم گلاب شد

در روز حشر که بپرسند چه داشتی؟
سر بر کند حسین و بگوید حساب شد

محمد سهرابی