روزی که ستم عدل شد و خانه درش سوخت

یک سلسله زنجیر شد و در اثرش سوخت

 

محراب که با خون علی رنگ شفق یافت

با خدعه ی بیداد حسن هم جگرش سوخت

 

نوبت به حسین آمد و با دعوت این قوم

لب تشنه زمین گیر شد و در سفرش سوخت

 

سجاد خود از غصه ی این واقعه می مرد

آن روز که در بادیه بال پدرش سوخت

 

هم باقر و هم صادق و هم کاظم این قوم

مسموم شد و شیعه ی او با خبرش سوخت ...

*  *  *

تا شیعه تو را جمعه ی موعود ببیند

در حسرت دیدار تو چشمان ترش سوخت

 

یک چشم اگر منتظر قائم خود هست

از گریه بر این طایفه چشم دگرش سوخت...


http://abkenarminab.parsiblog.com/