دل در طلبت ای جان! بس گردد و می گردد
تا باز تو را یابد، آرام نمی گیرد
گه نقش خیال تو، معنیّ جهان باشد
گه خنده و گه گریه، انجام نمی گیرد
از باد صبا خواهم، هر لحظه نشانت را
عشقی که رخت داده، ایّام نمی گیرد
من زنده به جان تو، تو در طلبی دیگر
این شور "مسیحا"یی، تا شام نمی گیرد