فکرکردم که قلم یار نشد دیدم شد
لحظه فهم تواغاز نفهمیدم شد

ساقی شعرشدی جام شراب اوردی
مثل هربار مراهم به حساب اوردی

درخیابان جنون می روم عابر باشم
یازده صفحه ورق خورد که شاعر باشم

بنویسم به تو ازخون جگربیت به بیت
وتوراگریه کنم وقت سحر بیت به بیت
عزادار