این شعرو حتما بخونید ...

شب بود و چشم خفتگان در خواب خوش بود
بیدار مردی اشک چشمش آب خوش بود

در بی کسی تنها گلش را داده از دست
نخل و نهال نارسش را داده از دست

در خاک پنهان کرده خونین لاله‌اش را
آزرده جسم یار هجده ساله‌اش را

اشکش به رخ چون انجم از افلاک می‌ریخت
بر پیکر تنها امیدش خاک می‌ریخت

در ظلمت شب بی صدا چون شمع می‌سوخت
تنهای تنهای بی خبر از جمع می‌سوخت

گویی که مرگ یار را باور نمی‌داشت
از خاک قبر همسرش سر بر نمی‌داشت

می‌خواست کم کم گم شود در آسمان ماه
چون عمر یارش عمر شب را دید کوتاه