من آرزو کردم برایت یار باشم
آقا نمیخواهم بدوشت بار باشم

دل تنگ
یوسف خریدن نیست در اندازه ی من
اینجا دویدم گرمی بازار باشم

کودکان کار
دیگر حرامم باد خواب صبح جمعه
خوب است وقت دیدنت بیدار باشم


تا آخر عمر از تو میخوانم که شاید
بین سپاهت میثم تمار باشم


یک لحظه هم نگذار من بی تو بمانم
دیگر نمیخواهم پی اغیارباشم


هرشب سحرها را به یادت سرنمودم
تا همنشین محفل دلدارباشم


آقا بیا آقا بیا ... آقا کجایی؟
ناچار بودم که در این تکرار باشم


بیچاره ی عشق توام الحمدالله
شادم از اینکه بهر تو ناچار باشم


وقتی طیب دردهای ناعلاجی
من نذر کردم تا ابد بیمار باشم

****
چشمم به یاد کربلا لبریز اشک است
سخت است دور از مرقد دلدار باشم
کربلا
شاعر : حسین رحمانی