آیینه را فراق تو دیوار میکند
این قلب صاف را مرور زمان تار میکند

دل تنگ
مشق حسین کرده ام و باز میکنم
تکلیف را معلّم تکرار میکند


نَم پس نمیدهد دل خونم به غیر اشک
این پرده پوشی است که ستّار میکند


حتی بهشت ارزش اشک مرا نداشت
چشمم فقط برای تو کار میکند


گفتم بخر مرا که نیفتم به دست غیر
گفتی که حق معامله با یار میکند


امید وصل شاه و رعیت محال نیست
وقتی حسین روی به بازار میکند


یک پرسش خدا جملات کلیم شد
شوق تو کام را چه گُهر بار میکند


از جلوه ی مُدام تو عالم ز تو پُر است
این باده کاسه را خُم سرشار میکند


من کربلا ندیده به کسی جان نمیدهم
آخر مرا وصال تو بر دار میکند


عباس را فرست که آید به پیشواز
روزی که خاک دعوت دیدار میکند


محمد سهرابی