دلبر کمند خویش فکند و مرا گرفت
زلفی رسید و مرا دست و پا گرفت

بر زلف او نوشته که یاایهاالعزیز
یعنی مرا برای رضای خداگرفت

هرتار زلف دوست به یک جاست متصل
قلبم جدا گرفت و زبانم جدا گرفت

پرسیده ام ز مادرم او هم خبر نداشت
اصلا رفاقت من و تو از کجا گرفت
ضریح ارباب
من بعد از این به درد خودم گریه میکنم
آقا به خرج خویش برایم دوا گرفت
من غرق گشته ام به دریای معصیت
آقا به خاطر دل زهرا مرا گرفت

در حیرتم چگونه خجالت نمیکشد
هر کس برای خود کفن از کربلا گرفت

عالم تمام سوخت که یارم کفن نداشت
اصلا تمام شعله از این بوریا گرفت

وقتی زدی به آب دقیقا چگونه بود
چشم تو را به یاد ندارم کجا گرفت