ما پی نبرده ایم تو را آن چنان که هست
کاری نکرده ایم به قدر توان که هست
کــاری بــرای آمــدن تو نکــرده ایم
اما برای نذر قدوم تو جان که هست
عمری گذشت و ...
گر بی قراری دل ما آشکـــار نیست
پیدا ز حال و روز پریشانمان که هست
دل گه گـدار از تو جـدا می شود ولـی
این دست ها دخیل بر این آستان که هست

ما در قمــار عشق، به عشق تو آمدیم
پس فارغیم از همه سود وزیان که هست

ای دل برای عقده گشایی به سامرا
ما را نبرده اند اگر ، جمکران که هست