در سرم هست فقط طرح مصور بوسه 
در خیالم دهم از دور به دلبر بوسه 

پیش تو سردی این آه دلم را سوزاند 
آتشی در جگرم هست نهان در بوسه 

قاری نیزه نشین روی تو بوسیدن داشت 
میفرستم به لبت بر سر منبر بوسه 
نفسی تازه بده تا که دهان بگشایم 
تا بگویم ز غم خویش پس هر بوسه 
عمه دلگیر شده چشم ولبت را بستی 
تو بگو نیست مگر سهم برادر بوسه؟ 
چشم بگشا، نکند با من دختر قهری؟ 
هست بین منو چشمان تو داور بوسه 

حرمله ول کن ما نیست دلم می سوزد 
میکند دخترکش را که مکرر بوسه 

طفل همسایه به این جامه ی من میخندد 
جای این خنده بده بر من دختر بوسه 

سخن آهسته برانید پدر می آید 
خواب دیدم که لبم را زده مادر بوسه 

سردی کنج خرابه همه از یادم رفت 
تا زدم بر لب و چشم و قدم و سر بوسه

محمد رضا ناصری