آینه هستم و آماده ی ایـــوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم

چند وقتی است به ایوان نـــــجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پــریشان شدنم
سفره ی نان جویی پهن کن ای شـــــاه نجف
بیشتر از هــــمه آمــاده ی مـــــهمان شدنم

آنکه از کفر در آورد مرا مهر تو بود
همه اش زیر سر تـــوست مســــلمان شدنم

از چه امروز نیــــفتم به قـــــدومت وقتی
ختم شد ســجده ی دیروز به انسان شدنم

عـــلی اللــــهیِ ما را به بزرگیت ببخش
پیش تو مستحق این همه حیران شدنم
دهِ ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده قـــــــربان شدنم

جان به هرحال قرار است که قـــــربان بشود
پس چه خوب است که قربـــانی جــ♥ـانان بشود