دلـــ تنگــ امام زمان (عج)

تراوشات قلبیـ اَم ...

۳۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

آقا اجازه بغض گرفته گلویمان ....

سلام.فکر کنم بیان حال و احوال این روزامه،نوش جان....
از دوستان التماس دعا دارم.....برام دعا کنید ....

آقا اجازه دلزده ام از تمام شهر
بی تو دلم گرفته از این ازدحام شهر
آقا اجازه دست خودم نیست خسته ام
در درس عشق من صف آخر نشسته ام

در این کلاس، عاطفه معنا نمی دهد
اینجا کسی به پای تو برپا نمی دهد

آقا اجازه بغض گرفته گلویمان
آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان
این جمعه هم گذشت و دوباره ندیده ام تو را
آقا بیا که حسرت دیدار می کشد مرا

۳۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۲ ۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان

وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان
‏یعنی منم که زنده ام از اشک هایتان

ادامه مطلب...
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۰۴ ۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

راهت نمی افتد به ما انگار یک بار ...

راهت نمی افتد به ما انگار یک بار
بر روی چشمانم قدم بگذار یک بار
دیدند خیلی ها تو را، اما نبوده
سهم نگاه من از آن بسیار یک بار
دل تنگ
بین بساطم نیست آهی که بگیرد
چشم خریدار تو را ای یار یک بار

یابن الحسن هایم جواب آیا ندارد؟!
پاسخ بده بر این همه تکرار یک بار
این عاصی بر روی خاک افتاده را هم
در زمره ی دلدادگان بشمار یک بار
نا قابل است اما دعا دارم همیشه
خرج تو گردد جان بی مقدار یک بار

ادامه مطلب...
۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۱۴ ۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

بوسه بدهکاری ...

به قدر دو دهه بوسه به من بدهکاری
رقیه کمتر از اینها ولی زمان دارد
علی صالحی

۲۶ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۴۲ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

ماندم چرا نگاه تو افتاد سوی من ؟!

ماندم چرا نگاه تو افتاد سوی من ؟!
من هیچ هیچ هیچم و تو بی نهایتی
ایل و تبار تو همه آقا و پادشاه
ایل و تبار من همه مجنون و هیئتی

۲۵ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۴۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

کاش روزی بنویسند به بقیــــع

۲۵ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۱ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

حتما بخونید :: زائر شرمنده ...

حس و حال خودم تو حرم بود :
نقل از موعود


خدا قسمت کرد و چند روز پیش زائر امام رضا بودم. توی صحن انقلاب رو به روی گنبد طلا نشسته بودم و دعا می خوندم. یه پیرزن با فاصله کمی از من بعد از نماز نشسته بود. کتاب دعایی دستش بود و ورقش می زد و آخرش هم مأیوس از اینکه نمیتونه بخونش کتاب رو بست و گذاشت کنار و با لهجه مشهدی گفت: «شرمندتم امام رضا که بلد نیستم یه دعا هم بخونم کنارت.»

از جاش بلند شد و گفت: دهترم این کفشای من پیشت باشه تا من به جای اینکه اینجا پاهامو جلوی آقا دراز کنم و بی ادبی کنم، پا شم از جام و در حالی که به سختی کمر راست می کرد مشغول جمع کردن کتاب دعا ها و مهر هایی شد که روی فرش ها مانده بود. هر بار که برای برداشتن مهر یا کتابی خم می شد، به سختی خودش را راست می کرد اما باز هم این کار را تکرار می کرد.

وقتی مهر ها و کتابهای اطرافمان را جمع کرد، برگشت و تسبیحی دست گرفت و شروع کرد به صلوات فرستادن و وقتی تمام شد گفت: دعا که بلد نیستم بخونم. بیش از این به آقا بی احترام نکنم.

غرق در احترام و ادب پیرزن بودم که از جایش بلند شد و سلامی داد و رفت. و من ماندم و کتاب دعایی در دست که بی توجه می خواندمش و طلبکارانه خواسته هایم را می گفتم. یاد زیارت هایم افتادم که با کوله باری از آرزو می آمدم و می خواستم با کوله باری از توقع نیز از حرم خارج می شدم.

چقدر بین زیارت من و آن پیرزن فرق بود.

۲۳ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)