باز جمعه شد و من کنج اتاقم بنشستم هق هق یک غزلی که... مانده آواره به دستم دلم آماج خزان شد قلب من تاب ندارد، دیده ام خواب ندارد بغض کردم که چرا یوسف زهرا؟ جان عالم به فدایش، یک هزار و سیصد و اَندی در عالم ندبه خواندیم برایش .... باز از منتظرانیم!!؟ در عجب مانده ام از این این همه جور و چپاول، آن همه قتل و تجاوز این همه غیبت و تهمت، آن همه غارت و دزدی خوردن مال یتیمان، گریه ی این همه کودک ناله ی آن همه مادر بهر یک تکه ی نانی، پدری در پی کاری سفره بی نان اهل خانه شکمش مانده گرسنه پس کجایی گل زهرا؟ این روا نیست ببینیُّ و نیایی ...
بسم الله الرحمن الرحیم _ _ _ _ _ _ من هستم،امّا اگر در این راه زنده نماندم ،به یاد محسن فاطمه گریه کن،اگر سلاح دشـمــن قلبم را پـاره پـاره کــرد ، بـه یـاد حسنش گریه کن و اگر تیر بر تارک سـرم خورد و آن را دو نیم کــرد ، به یــاد شوی فاطمه گریه کن و اگر بدنم را پاره و لهیده یافتی ، به یاد حسینش گریه کن ولــی اگر جسمم را دیگر هرگز نیافتی ، به یـاد فاطمه گریــه کن که من نیــز به یـــاد او بارها گریه کردم و همیشه گریه خواهــم کرد؛
چون از او مظلــــوم تر ســـراغ ندارم.
اینک من می مانم تا انتقام سیلی مادرم زهرا سلام الله علیها را بگیرم. ___________________ ||| "استفاده از مطالب وبلاگ "به هر نحوی" مجاز مــی باشد." |||