عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و امّا نشود

شرط اوّل قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی دربه در خانۀ لیلا نشود

دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم
سرِ بازار که او منتظر ما نشود

لذّت عشق به این حسِّ بلاتکلیفی ست
لطف تو شاملم آیا بشود یا نشود؟


من فقط روبه روی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر در ِ خانه ی تو تا نشود

هرقدر باشد اگر دور ِ ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود