رجب گذشت و به دل حسرت سفر مانده  
به آستان رضا داغِ یک نظر مانده


دوباره اذن دخول و دوباره بابِ "جواد
و زائری زخجالت به پشت در مانده


دوباره ''پنجره فولاد''، السلام یا سلطان
و اشک جایِ شنیدن، گوش هایِ کر مانده


دوباره منظره ی گنبد طلایی رنگ 
میان مردمِ چَشم های تر مانده


دوباره حسرت و اندوه، باز بار گناه  
نگاه بخشش آن " اَب" که بر پسر مانده


دوباره گوشه چشمی، شفا، کریم، مریض 
جدا زِ رافت سلطان کسی مگر مانده


دوباره چشم و ضریحش...، زِ طعم جرعه ی وصل 
هنوز روی زبان ها کمی اثر مانده


دوباره لحظه ی رفتن دوباره آهِ وداع 
نگاه بدرقه ی شاه، پشت سر مانده


و باز می روی و می بری تنت را لیک 
دلت کنار ''گُهر شاد'' بی خبر مانده


غزل تمام شد و پیشکش به حضرت او 
ولی تمام نشد آه بر جگر مانده