ای پَرکشیده آسمان ها در هوایت
ای نذرهای عمه زینب ها برایت
دل تنگ 
بابا که آمد از سفر جانِ رقیه
چیزی نگو، عمه به قربانِ صدایت
 
بابا که آمد روسری ات را سرت کن
تا گم شود رنگِ کبودِ شانه هایت
 
شیری ست دندانت دوباره در می آید
اینقدر دستت را نکش بر لثه هایت...