دلـــ تنگــ امام زمان (عج)

تراوشات قلبیـ اَم ...

۲۶۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد

بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد
آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد
مقصود از تکلم طور از تو گفتن است 
موسی نشد هر آنکه کلیم شما نشد
روز ازل برای گلوی تو هیچ کس
غیر از خدای عز و جل خونبها نشد 
در خلقتش زمین و مکانهای محترم 
بسیار آفرید ولی کربلا نشد 
گرچه هزار سال تو را گریه کرده اند
یک گوشه از حقوق لب تو ادا نشد 
ما گندم رسیده شهر ری توایم 
شکر خدا که نان تو از من جدا نشد 
یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم
حالا که کربلای تو روزی ما نشد
داغ تو اعظم است تحمل نمی شود 
در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد

۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

آقا اجازه!

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران


آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!


قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»

ادامه مطلب...
۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۲:۲۸ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

جز بر فرجش دعا نباید بکنی ...

عاشق که شدی خطا نباید بکنی
حتی به خودت جفا نباید بکنی

حالا که شدی چشم به راه مهدی(عج)
جز بر فرجش دعا نباید بکنی...

۱۴ تیر ۹۲ ، ۲۰:۱۸ ۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

مدح حضرت امیرالمومنین علیه السلام- محمد سهرابی

ابوتراب

آموخت تا که عطر زشیشه فرار را
آموختم فرار ز یاران به یار را
 دل می کشید ناز من و درد و بار را 
کاموختم کشیدن ناز نگار را
پس می کشم به وزن و قوافی خمار را
***
 گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل 
گیرم که گشت باده ازین خستگی  خجل
گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل
ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل
مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را
  ***
باید که تر شود ز لب من شراب خشک
باید رسد به شبنم من آفتاب خشک
دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک 
از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک
از ما مکن دریغ لب آبدار را
***
شد پایمال خال و خطت آبروی چشم
از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم
شد صرف نحوه نگهت گفتگوی چشم  
گفتی بسوز در غم من ای بروی چشم
تا می درم لباس بپا کن شرار را
***
بازار حسن داغ نمودی برای که؟   
چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟
آخر نویسم این همه عشوه برای که ؟
ما بهتریم جان علی یا ملائکه؟
ما را بچسب نه ملک بال دار را
***
این دستپاچگی زسر اتفاق نیست
هول وصال کم زنهیب فراق نیست
شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست   
اصلا مزار انور تو در عراق نیست
معنی کجا به کار ببندد مزار را
***
با قل هوالله است برابر علی مدد
یا مرتضی است شانه به شانه به یا صمد ؟
هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد       
جوشانده ای زنسخهء عیسی ست این سند
گر دم کنند خون دم ذوالفقار را
***
ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن 
خود را ببین به صفحه آب و ثواب کن
این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن
از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن
پر لاله کن به خون شهیدان بهار را
***
 من لی یَکونُ حَسب یکون لدهر حسب 
با این حساب هرچه که دل خواست کرد کسب
چسبیده است تیغ تو بر منکر نچسب   
از انتهای معرکه بی زین گریزد اسب
دنبال اگر کنی سر میدان سوار را
***
کس نیست این چنین اسد بی بدل که تو 
کس نیست این چنین همه علم و عمل که تو
کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو  
احمد نرفت بر سر دوش تو بلکه تو
رفتی به شان احمد مکی تبار را
***
از خاک کشتگان تو باید سبو دمد
مست است از نیام تو عَمرِ بن عبدود
در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد    
خورشید مست کردو دو دور ِ اضافه زد
دادی زبس به دست پیاله مدار را
***
مردان طواف جز سر حیدر نمی کنند 
سجده به غیر خادم قنبر نمی کنند
قومی چو ما مراوده زین در نمی کنند
خورشید و مه ملاحظه ات گر نمی کنند
بر من ببخش گردش لیل و نهار را
***
دانی که من نفس به چه منوال می زنم
چون مرغ نیم کشته پر و بال می زنم
هر شب به طرز وصل تو صد فال می زنم  
بیمم مده ز هجر که تب خال می زنم
با زخم لب چه سان بمکم خال یار را
***
امشب بر آن سرم که جنون را ادب کنم  
برچهره تو صبح و به روی تو شب کنم
لب لب کنان به یاد لبت باز تب کنم
شیرانه سر تصرف ری تا حلب کنم
وز آه خود کشم به بخارا بخار را
***
خونین دلان به سلطنتش بی شمار شد
این سلطه در مکاشفه تاج انار شد
راضی نشد به عرش و به دلها سوار شد 
این گونه شد که حضرت پروردگار شد
سجده کنید حضرت پروردگار را
***
آنکه به خرج خویش مرا دار می زند
تکیه به نخل میثم تمار می زند
تنها نه اینکه جار تو عمار میزند
از بس که مستجار تو را جار می زند
خواندیم مست جار همین مستجار را
***
از من دلیل عشق نپرسید کز سرم
شمشیر می تراود و نشتر ز پیکرم
پیر این چنین خوش است که هستی تو در برم  
فرمود : من دو سال ز ایزد جوان ترام
از غیر او مپرس زمان شکار را
***
از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی ست
مردن برای عشق تو حکم حکومتی ست
آتش در آب می نگرم این چه حکمتی ست
رخسار آتشین تو از بسکه غیرتی ست
آیینه آب می کند آیینه دار را
***
زلفت سیاه گشته و شد ختم روزگار  
خرما زلب بگیر و غبار از جبین یار
تا صبح سینه چاک زند مست و بی قرار
خورشید را بگو که شود زرد و داغدار
پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را
***
یک دست آفتاب و دو جین ماه می خرم  
یک خرقه از حراجی الله می خرم
صدها قدم غبار از این راه می خرم 
از روی عمد خرقه کوتاه می خرم
باپلک جای خرقه بروبم غبار را
***
یک دست آفتاب و هزاران دوجین بهار
یک دست ماهتاب و بهاران هزار بار
یک دست خرقه انجم پولک برآن مزار  
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
وقت است ترکنم به سبو زلف یار را
محمد سهرابی
۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۲:۴۴ ۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

اذن دخول

نشسته‌ام چو غباری، به شوق اذن دخول
بیا بگو نتــکانند پادری‌ها را

۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۱:۱۸ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

خورشید من ...

دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من، برای چه تأخیر کرده‌ای؟ 
اللهم عجل لولیک الفرج

۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۷:۲۵ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)

هر چه که خواسته ام، داده ای ارباب،ولی ...

دل من پیش همان زلف دوتا مانده هنوز
دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز

بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد
لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز

فقرا پیش کریمان که معطل نشوند!
منتظر برسر راه تو گدا مانده هنوز

در نبودت زدلم صدق و صفا کم کم رفت
مِهرت اما به دلم، شکر خدا مانده هنوز

می شود دیدن روی تو نصیبم، یا،نه؟
دل من بین همین خوف ورجاءمانده هنوز

به همان ناله ی بین در و دیوار قسم

مادرت چشم براهت بخدا مانده هنوز


دلتان خون شده ،اما چه کنم ،مجبورم

دختری درعقب قافله جا مانده هنوز



هر چه که خواسته ام، داده ای ارباب،ولی

با شما یک سفر کرب وبلا مانده هنوز

حسن لطفی

۱۱ تیر ۹۲ ، ۲۳:۴۱ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
دل تنگــــ امام زمان (عج)